همه ی دلتنگیم پیش تو جا مونده

رد چشمامو نگاه کن

دستامو بگیر تو دستات

یخ این دستارو وا کن

خنده هات سبزه ی عیدن

خنده هاتو دوست دارم

منو با خنده صدا کن

 با یه ذره مهربونی

منو پر کن از جوونی

کی بهارو دوست نداره

عزیزم خودت میدونی

فصل فصل تو که عشقه

چار فصل من بهاره

 

عزیزم خودت می ونی

 

نمیدونم چه حکمتیه این روزا این بخش آهنگش زمزمم شده

شاید...

شاید بتونم با سنتورم یه چیزی ازش در بیارم

قطعه بالا

آهنگ کامل

موندم.........داری چیو ازم میگیری

روزگارمو که گرفتی...

خیلی بی انصافی...

خیلی...

دیگه با خوابام چیکار داری؟

فکرشم نمیکردم اینقدر ..............................


 

سیمرغ

کاش یه روز صبح شه...

کاش، فقط ای کاش...

یه صدا

دانلود دکلمه نیکی کریمی

دکلمه: نیکی کریمی
شاعر: فروغ فرخزاد

 

همهء هستي من آيهء تاريکيست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاهان شکفتن ها و رستن هاي ابدي آه کشيدم ، آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم...

ادامه متن در ادامه مطلب

برای دانلود اینجا کلیک کنید

ادامه نوشته

دکلمه پرویز پرستویی

دکلمه: پرویز پرستویی
شاعر: مجتبی معظمی

اين دل نوشته ها را دوستش دارم
همه ی اين کلمات و واژه ها را
که نه ، که تمامی مقصود دلم را
اهل روزگار بدانند
من اولاد دوست می دارم
هنوز عکس نگاه او با من است
هنوز آن ده از ماهی که اتو کشيده
کنج صفحه است
برای من
، يعنی تمنای او
حتی آن مهری که به کينام ريخته است
هنوز آن گوشه های ناياب دلم
سير بودن با او بی قرار است
هنوز نامش عزيز ترين قشنگی هاست
در اين اوقات ناخوش دلتنگی ها
هنوز ...

 

برای دانلود اینجا کلیک کنید

جهان ، آلوده خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش ، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو مي خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!

شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟

ساز من...


سیمرغ

            ساز من با زندگی همساز نیست                   خسته دل را قدرت پرواز نیست

        گل فراوان دیده ام اما چه سود                        بلبلان را نغمه و آواز نیست

         گر خطایی کرده ام در راه عشق                      ماه من را دیده غماز نیست

              چشم گرداندم تمام شهر را                            یک نشان زان دلبر طناز نیست

             خسته ام دیگر من از دلدار خویش                    عشق ما را لحظه آغاز نیست

                  شاعری افسرده و خونین دلم                         ساز من با زندگی همساز نیست

نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایه تسلی شب های تار من

ای دل ز دوستان وفادار روزگار

جز ساز من نبود کسی سازگار من

در گوشه غمی که فراموش عالمی است

من غمگسار سازم و او غمگسار من

اشک است جویبار من و ناله سه تار

شب تا سحر ترانه این جویبار من

چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه

یادش به خیر خنجر مژگان یار من

رفت و به اختران سرشکم سپرد جای

ماهی که آسمان بربود از کنار من

آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود

ای مایه قرار دل بیقرار من

در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا

روزی وفا کنی که نیاید به کار من

از چشم خود سیاه دلی وام میکنی

خواهی مگر گرو بری از روزگار من

اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان

بیدار بود دیده شب زنده دار من

من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک

بختش بلند نیست که باشد شکار من

یک عمر در شرار محبت گداختم

تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من

جز خون دل نخواست نگارندهٔ سپهر

بر صفحهٔ جهان رقم یادگار من

زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل

تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من

در بوستان طبع حزینم چو بگذری

پرهیز نیش خار من ای گلعذار من

من شهریار ملک سخن بودم و نبود

جز گوهر سرشک در این شهریار من

 

گذارش تصویری کنسرت حسام الدین سراج

ادامه نوشته

بوسه

در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمنک و پر از نیازی گنگ
 با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه یی لغزید
بوسه یی شعله زد میان دو لب

سلام پادشاه

سلام پادشاه

...

گفتم داری میای این شعرو بهت تقدیم کنم به یاد قدیم

...

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش .....

ابر با آن پوستین سرد نمناکش...

باغ بی برگی...

روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران ......سرودش باد....

جامه اش شولای عریانی است


ور جز اینش جامه ای باید......بافته بس شعله ی زر تار پودش باد...


گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد....

باغبان و رهگذاری نیست.......باغ نو میدان....


چشم در راه بهاری نیست....
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟....
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید....


باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز.......


جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن....

پادشاه فصل ها ....پاییز....

ستایش

تو سکوت شب یخ بسته ی عشق

چشمای من به دره تا تو بیای

میون پنجره های آسمون

دل من منتظره تا تو بیای

جای خالیتو میبینم باورم نمیشه اینجام

تو سکوت شب میشینم

خونه رو بیتو نمیخام

بیا تا چراغ خونه رو روشن بکنیم

باغ پژمرده ی عشقو بیا  گلشن بکنیم

تلخی حادثه رفته بذار یاورت باشم من

همه اون روزا گذشته اگه باورت باشم من

حرفامو به کی بگم تا دلم آروم بمونه

قصه ی تلخ جدایی بذار ناتموم بمونه



گنجینه خاطراتم(صدای سازش میاد گوش کن)

   


                          خسته ام استاد                              


سیاه ،چنگ ،دولا چنگ خسته ام استاد        چرا   نمی خورد   این  زنگ  خسته ام  استاد


خطوط  حامل و  درس و کلاس دانشگاه         دوباره   می کندم   هنگ   خسته ام  استاد


 اجازه  ،   می شود  اینبار   زودتر   بروم          از   این  همه  نت  صد رنگ خسته ام استاد


دو ر،می فا،سل لا سی،دو،سی لا،سل فا،می ر دو  سیاه و چنگ ودو لاچنگ خسته ام استاد


چقدر   مغز   مرا  می خورد  صدا  اینجا          صدای دنگ و دی دنگ دنگ خسته ام استاد


هنوز    غرق   همین   فکر ها ی  مسخره ام      ولی   نخورده   چرا   زنگ   خسته ام  استاد


برگرفته از وبلاگ موسیقی سنتی