فصل باران......................
زودتر بیا، من زیر باران ایستاده ام
و انتظار تو را می کشم
چتری روی سرم نیست
می خواهم قدمهایت را، با تعداد قطره های باران شماره کنم
که تو قبل از پایان باران می رسی
یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟
مرا که ملالی نیست
حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم
نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم
نا از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است
هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند
و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا
من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم...

تقدیم به دوست خوبم مرتضی...
+ نوشته شده در سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:7 توسط رضا(سیمرغ)
|