بگذارید ...:

بگذارید باد;

گیسوان شرم حضورم را

بر شانه های غرورش بیفشاند

که هنوز هم در حسرت احتراقم

بگذارید شرم;

نفس بکشد در میان آغوش پرخاطره اش

که نفس نفس برده از من آن خاطره را

بگذارید خاطره;

دوباره بیارامد به بالین شعورش

که باز بالین مرا بیابان کرده غرورش
دوباره بگو دوستم داری:

دوباره بگو دوستم داری
دوباره می شکند خشم دیوارم

که باد با بهار اگر زیباست
به لطف نسیم تو امیدوارم

کنار چشم شبم کنار بی تابی
کنار واژه ی  خیس ُ هنوز بیدارمُ

دوباره طعم گس آرزوهایم
دوباره شعر شیرین دوستت دارم

گلم بهارم !‌این خواهش نیست
من از نبود تو بد بیمارم

دوباره بگو ! بگو که عاشقمی
من هم کنار آینه دوستت دارم

خاطره ی تکراری:


خواب از چشم ترم چکه کنان

روی مکتوب خیالت جاری ست

شعر بی قافیه ی وصل تو را

می کند زمزمه چون تکراری ست

 

من ! غروری که به کف افتاده

شانه ام لرزش بیجان هبوط

بازگرد، باز! اگر می دانی

روحم افتاده ته قعر سقوط

 

می کشم صحنه ی دیدار نخست

می دهم وعده که می آیی زود

روز دیدار همان یکشنبه؟

آه ! این خاطره تکراری بود


شعرت را بگو:

شعرت را بگو؛

که سرشار شکوفایی است

بگذار جوانه زند؛

                تار و پود پریشانی ام

جا ماند؛

هر چه بافته بودم؛

کنار پنجره های باغ های پوشالی ام

بگذار بیاراید؛ آن واژه ها

سراپای تلخ فراموشی ام


باران:

من شرط می بندم باران

اعتراف دل پر درد خداست

تو چه می گویی باد؟

... شانه اش لرزان است

سالها می گذرد

من و تو می میریم

و زمین خیس ز بی شرمی ماست


                                                                 [ شنبه ششم خرداد 1391 ] [ 13:56 ] [ مریم راد ]